نتایج جستجو برای عبارت :

من و دنیایی که درونش غرق شدم.

ﺳﺘﺎﺩ ﺍﺯ ﺷﺎﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺮﺳﺪ: «به نظر ﺷﻤﺎ ﻪ ﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﺒﺎ ﻣﻨﺪ؟»
ﻫﺮ ﺟﻮﺍﺑ ﺩﺍﺩﻧﺪ؛ ﻔﺖ: «ﺸﻤﺎﻧ ﺩﺭﺷﺖ.»
ﺩﻭﻣ ﻔﺖ: «ﻗﺪ ﺑﻠﻨﺪ.»
ﺩﺮ ﻔﺖ: «ﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﺪ!»
ﺩﺭ ﺍﻦ ﻫﻨﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گفت: «به این دو کاسه نگاه کنید. اولی از طلا درست شده است و درونش سم است و دومی کاسه‌ای گلی است و درونش آب گوارا است، شما از کدام کاسه می‌نوشید؟»
شاگردان جواب دادند: «از کاسه گلی.»
استاد گفت: «ﺯﻣﺎﻧ ﻪ ﺣﻘﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ک
صدایی در درونش میگفت که معجزات واقع میشود حادثه هایی بی ربط را به صورت متصل به هم میدید وحس میکرد. گرچه گوشه نشین بود ولی درهنگام نیاز زمام اموررا دردست میگرفت او میدانست که اگر دید خودرابه چیزهایی در درونش تغییر دهددر دنیای بیرون به حقیقت میپیوندد.ازطرفی نگران بود که نکنه اتفاقات خوب به بد تبدیل شود واتفاقات منفی رو به سوی خود براند او از طریق مراقبه دعا وروانکاوی و... انرژی شفابخشی در محیط خود ایجاد میکرد ومیدانست که موقعیت های تغییرناپذ
او درونش یک حفره داشت . که همه عادت داشتند به محض دیدنش به آن اشاره کنند و هرچقدر هم که او سعی می‌کرد به دیگران بفهماند که می‌داند یک حفره‌ی توخالی درونش است- که هیچ‌چیز از طرف مقابل معلوم‌نیست- چون آن حفره درون خودش بود؛ بقیه انگار نمی‌خواستند دست از صحبت کردن درموردش بکشند. او حسش می‌کرد هر لحظه. حس می‌کرد هر لحظه توسط آن حفره به درون خودش کشیده می‌شود. پس .. باور کنید .. لازم‌ نبود دیگران هر روز به این موضوع اشاره کنند.
او سعی داشت بفهمد چ
منتظرم عیال! مرخصی بگیره دوتایی بریم محمودآباد.
انقدر خوش سفر هست و چنان قوی و عمیق قوت قلب میده که کنارش هیچی کم نیست.
دوست هست اما دوستی از جنس خانواده.
* فقط وقتی گرمش بشه و گرسنه باشه اژدهای درونش میزنه بیرون. ولی همین آدم بخاطر من مرداد اومد قشم :))
خودشونم نمیدونن باهام چ کردن خیلی پررو پررو تو چشمای من نیگا میکنه میگه اینه بچه ای ک تربیت کردم؟اره اینه ک تربیت کردی اره اینه ک ریدی تو درونشبیرونش قشنگه قد اش بلنده شونه هاش پهن اع بازو هاش بزرگه ولی مغزش....ولی روحش...............................
... بسوزی و بسازییک آتشی از عشق برفروزسربه سر عبارت را بسوز
یک آتشی از عشق در درون خودت بیافروز ( یک آتش ) ، یعنی عاشق باید در درونش یک جهنمی برپا باشد ، یک تنوری برپا باشد ...
دلش دل جهنم باشد ، در درونش یک آتشی برافروخته باشد ، این آتش میدانید با عاشق چه میکند ؟ عاشق هر چه ناخالصی دارد میسوزاند ...
************************************************************************
پیاده شده از فایل صوتی شرح مثنوی معنوی
علامه حمید رضا مروجی سبزواری حفظة الله
چشمانش هیچ چیزی را نمیدید سیاهی مطلق...!تمام وسایل را لمس می کرد و در دنیای بی رنگش به آنها جان و رنگ تازه ای میداد...
رنگ هایی که هیچ کس تا به حال به چشم ندیده بود!
کاش کسی میدانست که در مغزش چه ها می گذرد. اوهمیشه تضاهر میکرد اما من می دانم که درونش چه طوفانی برپاست..
طوفانی که تمام حواسش را در هم آمیخته .
... گذشت و دخترک بینا شد اما باز هم رنگ شادی را ندید!
گاهی،کسی که آرام ترین ظاهر دنیا رو داره،از درون،از خشم در حال متلاشی شدنه و گاهی هم،کسی که از بیرون بسیار عصبانیه،فقط خودش میدونه که چقدر درونش آرومه و خودش در حال فیلم بازی کردنه،پس نمیگم از روی ظاهر قضاوت نکنید بلکه می خوام بگم:هرگز گول ظاهر دیگران رو نخورید.
بهم گفتی راهی پیدا می‌کنی تا باهم از این هزارتو نجات پیدا کنیم. وقتی تنهایی ازش بیرون رفتی، من هم تمام راه اومده رو به مرکز هزارتو برگشتم. حالا همه هزارتو متعلق به منه و هرکسی که درونش قدم بگذاره، تا ابد بین پیچ و خم‌هاش رها میشه.
روی ایوان نشسته بود. رو به درخت تنومند و پرشاخه ای که گویی ایوان را در جای خود نگه داشته است. اتاقک، خانه ی درختی ای را می مانست و ایوانی کنار آن، روی یکی از شاخه ها برافراشته. از نشیمن روی ایوان به درخت خیره شده بود. با این وجود، در عالم دیگری بود؛ «هستن من چیست؟ من کیستم؟...». 
نگاهش متوجه حس هایش شد. دیدن خود را دید که تصویری از درخت می گرفت. بعد، خودی را یافت که صدای وزش نسیم لابلای برگ های آویزان درخت و آواز پرنده ها را می شنید. بلند شد و پیش رفت
 امام صادق ع فرمود هرکه مومنی را سیر کند بهشت برایش واجب شود هرکه کافری را سیر کند بر خدا سزاوار که درونش از زقوم پر کند چه مومن باشد و چه. کافر  2 ابو بصیر امام صادق ع فرمود یک مسلمان را خوراک دهم از خوراک دادن افقی از نزد من بهتر است  عرضکردم افق چه قدر است فرمودصد هزار کس یا بیشتر  شرح مراد به مردم مخالفین مستعضف یا مومنین مستعضباست مجلسی ره 
یاهو
دو شب پیش به نازنینی میگفتم احساس میکنم مرگ و زندگی توامان درونم جریان داره. زندگی با غلظت کمتر. مرگ با قدرت بیشتر. 
مرگ یا دقیق تر، تصور نیستی، ارزشها و آرزوها رو درونش می بلعه. زندگی باز میخواد توی این عرصه تاریک رخ بنمایانه. در برابر بی نهایت نیستی، البته که سوسویی بیشتر نیست. البته که زندگی فریباست. اما آری گفتن به زندگی دشواره.
وبالعکس دلقکها به خاطر اینکه خود واستعدادهایشان را ممکن است چندان جدی نگیرند از پیشرفتهای خود غافل شوند وفقط سربه هوا باشند اگر یک دلقک خود را با فرزانه ی درونش آشتی دهد میتواند حقایق را به صورت طنز وسرگرمی به صورتی که به کسی برنخورد بازگو کند و در مسیر زندگی خود از قدرت مشاهده وگوش دادن فرزانه برای پیشرفتهایش استفاده کند...
بسم الله الرحمن الرحیمسلام
گفتم:
+ بفرمایید...
در رو باز کرد دیدم فاطمه هست. بلند شدم از روی تخت و رفتم کمکش کردم و زیر بغلش رو گرفتم و آوردمش روی صندلی کنار تخت نشست. چون یه پاش شکسته بود.
دوباره وِلو شدم روی تخت. یه کم حرف زدیم و یه کوچولو تونستم خنده رو لبهاش بیارم تا از فضای شوکی که بهش وارد شد و درونش سپری میکنه بیاد بیرون کم کم...
ادامه مطلب
دوستان عزیز دوست دارم در این پست اول بعضی از آهنگهای خیلی قدیممو به اشتراک بذارم...
این اهنگها اگه بی کیفیت و ضعفی درونش هست دلیلش قدیمی بودن موزیکاست
یجورایی خواستم کارای قدیمم توی وبلاگم باشه تا نگن یارو الکی میگه قدیمیه هه...
این تک ترکهای من از سال 1380 تا 1385 هستش امیدوارم لذت ببرید
 
توضیحات
تمامیه بیت ها تهیه شده و ادیت شده از خودم هستش
میکس و مسترینگ و همینطور ترانه ها و ملودیهای خودم...
چه برایم به جا گذاشته‌ای؟ که درونش هنوز غوطه ورم
این تمام غنیمتم از توست: نامه‌هایت، امید مختصرم
همه را از برم، قلم به قلم، واژه‌های تو آسمان من است
گفته‌ای از گذشته‌ها بگذر من ولی با تو باز همسفرم
می‌کشم بر تنی که می‌لرزد، یک به یک این حروف روشن را
چه حقیرند پیش این خورشید، همه ابرهای روی سرم
واژه هایت مرا بغل شده‌ و در دلم لحظه لحظه حل شده‌ و
قطره قطره مرا عسل شده‌اند، در گلوگاه بغض‌های ترم
این که تکثیر می‌شود در من، سرطان طلایی کلمات
وقتی که دستهای دخترک را گرفت اندامش را به لرزه واداشت. لحظه ای با دودلی سرش را بالا گرفت و به او خیره شد. و آنطور خیره خیره نگاه کردن، با آن چشمهای درشت و اشک آلود. اما دوباره سرش را پایین انداخت.
پسرک میخواست رگهای دختر را به دندان بکشد و خون درونش را مزه کند. میخواست تمام استخوان های دخترک را در آغوشش خرد کند. 
بعد هم دخترک همانطور که سرش را پایین گرفته بود گفت: خداروشکر که مسواک میزنه. حداقل دندون هاش سالمه...
هوالحق
...بسم الله الرحمن الرحیم خیلی حرف درونش دارد، اُمّ الاسماء الله است، خیلی چیزها از الله درمیاید، از رحمان درمیاید، از رحیم در میاید. قرآن میفرماید: (بل نحن محرومون) ما محروم هستیم، یعنی همین که به اندازه همه عالم آفرینش در بسم الله الرحمن الرحیم درونش حرف دارد، مطلب دارد، درونش مقام دارد، عالی ترین مقامی که انسان در سیر الی الله میتواند برسد، مقام بسم الله الرحمن الرحیم است.تا باطن بسم الله برای ما کشف نشود، هیچی از عوالم... همانطور ک
سریاله رو یادته ؟ در این بازی جذاب، یک سؤال از نام سریال های معروف ایرانی و خارجی یا شخصیت های درونش مطرح میشه. شما باید به مغزتون مراجعه کنید و اون اسمو به یاد بیارین مطمئنیم که شما از طی کردن مراحل و زنده شدن خاطرات بی نهایت لذت خواهید برد.
ادامه مطلب
دوستان عزیز همانطور که میدونید من اوایل با لقب "کنزو"کارمو شروع کردم وبرای همین
این اهنگهای قدیمم با اون نام درون اهنگام معرفی شدن..
این اهنگها اگه بی کیفیت و ضعفی درونش هست دلیلش قدیمی بودن موزیکاست
یجورایی خواستم کارای قدیمم توی وبلاگم باشه تا نگن یارو الکی میگه قدیمیه هه...
این تک ترکهای من از سال 1380 تا 1385 هستش امیدوارم لذت ببرید
ادامه مطلب
همیشه در اولین برخورد با هر کس شما فقط به شکل و شمایل ظاهری او دقت می کنید و پس از حرف زدن و چندین بار ملاقات شاید کمی از درون او باخبر بشید، حتی در روایت داریم شما موقع سفر و سختی هست که میتوانید طرف مقابلتان را بخوبی بشناسید.
اما دنیای مجازی آدم ها نزدیک ترین حالت شخص به افکار درونش هست، یعنی مفت و مجانی تمام ویژگی های مثبت و منفی خودش را روی سینی گذاشته و به همه نشان خواهد داد! مخصوصا مجاز آدم ها در وبلاگ نویسی!
یه وبلاگ نویسی می گفت کاشکی قبل
قبل از اون تاریخ دقیق دستم نبود ولی 
این موقع از سال همیشه جادو ی خاصی درونش داشته 
همیشه اتفاقایی افتاده که بجز در تخیل نمیتونستم بهشون فکر کنم 
یه وقتایی باید بیدار بمونی فقط برای اینکه به هیچی فکر نکنی
متن های زیادی که باید بنویسم و دستم به قلم نمیره 
کلی ناگفته و داستان و شعر هست پس ِِ ذهنم که هر شب میرقصن 
ثبت شه به تاریخ دو جای خالی ِِ صندلی های شب قبل از کارگاه هنری .
دو سال گذشت ؟
چجوری میگذره ؟ 
فرمول خاصی داره یا همینجوری هر وقت دلش بخ
هو المحبوب
ما چه می‌دانیم واقعاً که عاقبت کار چه می‌شود!
همین لیلی و مجنون -که چه‌ها برایشان نسراییده‌اند- اگر به سر منزل وصال می‌رسیدند آیا تضمینی داشت که خوشبخت می‌شوند و یا مجنون روزی به لیلی نمی‌گفت که به خانه پدرت برگرد؟ و یا با اولین غذایی که گیسویی از گیسوان لیلی -که در مدحت آن و گرفتاری قلب به آن، غزل‌ها سراییده شده- در آن بود، مجنون ببر درونش را آزاد نمی‌کرد؟ یا به اولین دمپایی خیس توالت، لیلی واکنش نمی‌داد که ای مجنون مگر ننه‌
من به صدای باد فکر کردم و دیدم که دارد از من دور می شود. من به چشمانش نگاه کردم و فهمیدم که مایل ها با آن درخشش درون چشم هایش فاصله دارم. من سرزمین ها را سفر کردم و فهمیدم قلبی که می گویم آن چیزی نیست که خودم باور دارد. من به ردهای خون و شلاق بر روی بدن موجودات نگاه کردم و سعی کردم تا می توانم روی آن ها بوسه بگذارم تا مرحمی برای زخم های کوجک و بزرگ آن ها باشم. من دیدم که خاطراتم در کنار چشمانم در حال محو شدن هستند. من محور کلماتم را بر روی دفتر خاطرا
 Yin & Yang
منطقی که طب چینی بر آن بنا نهاده شده فرضیه ی یین و یانگ است. در این منطق فرض بر این است که یک قسمت وقتی تمیز داده می شود که روابطش با کل درک گردد. این منطق را گفتگویی یا ((دیالکتیک)) نیز می توان نامید. این مساله به زیر بنای پزشکی چند هزار ساله ی چینی بر میگردد، یعنی هنگامیکه عقاید و افکار طبیعت شناسی و تائوئیست ریخته شد. منطق استدلالی که روابط بین جز و کل، الگوها و تغییرات را در طبیعت شرح می دهد به نام ((یین و  یانگ)) نامیده می شود.
*یین و یا
فیلم متوسط رو به پایین و حتی به دلیل فیلمبرداری بد می توان گفت بدیست. بارها و بارها مدیوم شات را اشتباه می بندد و کارگردان زورش به بازیگر نمی رسد که بار دیگر سکانس را برداشت کند و نتیجه اش می شود شات انباری که دیدید...
از سکانس اول که بطری را روی دست بازیگر اول مرد می بینیم تکان می خورد دائما از کادر بیرون و داخل می آید یا سکانس فرودگاه که کله بچه ها همگی زده شده این اشتباهات در حد آماتور است و قطعا کار فیلم را برای جز برترینها بودن کلاسیک خراب می
فیلم متوسط رو به پایین و حتی به دلیل فیلمبرداری بد می توان گفت بدیست. بارها و بارها مدیوم شات را اشتباه می بندد و کارگردان زورش به بازیگر نمی رسد که بار دیگر سکان را برداشت کند و نتیجه اش می شود شات انباری که دیدید...
از سکانس اول که بطری را روی دست بازیگر اول مرد می بینیم تکان می خورد دائما از کادر بیرون و داخل می آید یا سکانس فرودگاه که کله بچه ها همگی زده شده این اشتباهات در حد آماتور است و قطعا کار فیلم را برای جز برترینها بودن کلاسیک خراب می
وقتی برسی به اونجاییکه
هیچی دلت نخاد
جز سکوت نیمه های شب;
اونوقته که شاید یه کم شبت قدر پیداکنه
نیمه شبت علی وار میشه
دنبال روضه خون و مداح نیستی که وصلت کنن
خودت ودلت یه گوشه
با درو دیوار وسکوتِ خونه
دارید خودتونو به آتیش میکشید...
آدم چقد خوبه خودجوش باشه
به سمت خدایی که از درونش می جوشه....
چقد دلم میخاد خودم بجوشم
انقد که سربرم سربرم 
یجایی تهِ این جوشیدن که دیگه ناخالصی هام ازبین میره
بگیری منو تو بغلت و بگی
کجا بودی بنده ی بی معرفتِ من؟!
دید
دنیا جا‌‌‌‌‌‌ یی است که هربار کشف و حیرت تازه ای نصیب آدم میکند
کشف هایم بی کم و کاست محدود است ولی در تقلایم، درتقلای کشفی جدید، شاید خودم را دوباره کشف کنم و تجزیه کنم به ابعادی بهتر از این که هست، ابعادی خالی از کبر و غرور که درونش احساسات در غلیان است، ابعاد دیگرم شاید در اینجا که هستم نباشد جایی که باید با‌شم است، نمی‌دانم کجا اما هرجایی بهتر از هرجا، بهتر از راه رفتن در زمینی که مجبوری شخص دیگری باشی، جایی که شاید به اندازه نفس هایم
دوستان ازین تفکرا نداشته باشین که وای چه خوب.
نخیر.
بهترین شریک زندگی، شریک زندگی ای هست که یه آدم بالغ باشه.
نه خیلی پیر درون داشته باشه، نه خیلی کودک درونش فعال باشه. یه balance از هر دو رو داشته باشه.
به شخصه، با یه شریک زندگی بالغ راحت تر زندگی و تا میکنم تا کسی که عین پیرمردا میشینه همه رو امر و نهی میکنه و به این و اون میپره و هی گیر میده خودتو درست کن و اصلاح شو و...
آدم بالغ هست، که زندگی باهاش لذت بخشه. نه کسی که ریسک های کودکانه و گاهی حتی احمق
باگریه می سرایم این شعرکربلارا/تا همنوا بگردم پیغمبروخدارا/بهر حسین مظلوم این اشک مثل زمزم/داردرخ اجابت هرپرده دعارا/یک کاروان رسیده درکربلای مولا/تفسیر مینماید اوصحن نینوارا/مولاحسین ویاران آزاده وشریفند/دشمن به دل گرفته کینه زمرتضارا/هرتشنه لب گرفته تصویرآب آنجا/برکوفیان بیاموز آن گلشن عطارا/سرهازتن جداشد درپیش چشم زینب/برروی نیزه بنگر تمثال آشنارا/درقتلگاه آقاشدصحنه قیامت/اینک نمامجسم آن صحنه وفضارا/آتش گرفته خیمه سجاد هم درونش/خ
یه‌مدت آدم به این فکر دخیل می‌بندد که اگر حرفی ندارد، بخاطر تمام حرف‌های ناگفته‌ی درونش است. حالا در بعضی شرایط این صدق می‌کند اما الآن اگر بخواهم منصفانه به ماجرا نگاه کنم، حرفی ندارم چون واقعاً هیچ چیز در ذهنم ندارم. احساس می‌کنم یک جو ارزش در زندگی‌ام جریان ندارد یا حتی نمی‌توانم تحلیل های جالبی از اطرافم ارائه دهم و همانطور که دوست دارم بیان کنم. درواقع نمی‌توانم بنویسم چون چیزی برای نوشتن در ذهنم پرورانده نمی‌شود و باید به حال ای
                                                                                                         
 
توجه زیاد به لکه ها، توجه به گرد و خاک و اینکه کجا نشسته اند، توجه وسواس گونه به تمیزی و ایجاد اضطراب برای خود و اطرافیان، طعنه زدنهایی که از درونش" من خیلی تمیزم" و " تو چقدر شلخته‌ای" بیرون می آید، تلخ کردن روزهای زیبای منتهی به سال نو همه و همه از زنان بر می آید و نیشش را بر زنان فرو می‌کند..* عمه خانم مایع ظرفشویی دورتو که خاطرتان هست... 
دنیا جا‌‌‌‌‌‌ یی است که هربار کشف و حیرت تازه ای نصیب آدم میکند
کشف هایم بی کم و کاست محدود است ولی در تقلایم، درتقلای کشفی جدید، شاید خودم را دوباره کشف کنم و تجزیه کنم به ابعادی بهتر از این که هست، ابعادی خالی از کبر و غرور که درونش احساسات در غلیان است، ابعاد دیگرم شاید در اینجا که هستم نباشد جایی که باید با‌شم است، نمی‌دانم کجا اما هرجایی بهتر از هرجا، بهتر از راه رفتن در زمینی که مجبوری شخص دیگری باشی، جایی که شاید به اندازه نفس هایم
شب را همچون یک دریا بدان که درونش از تاریکی قیرگون پر شده است. آنگاه شنا نابلدی را فرض کن که در مواجهه‌ی با این سراسر تاریکی، به ناگاه فکرش مبهوت می‌شود. حتی فرصتی نیست تا آدمی نفسی چاق کند. پس سیاهی تمام وجود را فرا خواهد گرفت و غریق، در یک آن و بی هیچ تقلایی؛ به خوابی فرو می‌رود که برادر مرگ است: -چه بسیار آدمیانی که دیگر از خواب شب بیدار نشدند و راهی سفر آخرت شدند.کمی برگردیم عقب: در آخرین لحظات که خیال آدمی تا خرخره غرق در تاریکی شب شده و چیز
ژانر فیلم : ترسناک
امتیاز فیلم : --
رده سنی : --
کارگردان : Péter Engert
نویسنده : Munier Sharrieff
بازیگران : Daniel Roebuck, John Schneider, Scout Taylor-Compton, Tyler Mane
محصول کشور : --
تاریخ اکران : --
زمان فیلم : --
زبان فیلم : --
 
خلاصه داستان : یک جنایتکار سخت شده از مفصل به عنوان یک دستی در خانه ویران شده کار می کند. اما وحشتهای پیچ خورده که او در درونش پیدا می کند ، کافی است تا هرکسی را اجرا کند. پس چرا او می ماند؟ و چرا بسیاری از افراد به سمت Penance Lane کشیده شده اند
دانلود فیلم Penance Lane
وقتی که ماه کامل شد / نرگس آبیار
 
تا وقتی این فیلم را ندیده بودم نمی دونستم برادر عبدالمالک ریگی درگیر چنان ماجرایی داشته .
احساسات بدون تعقل خطرناکه . هم برای خود شخص و هم برای دیگران .
یک جا بت میسازی و جای دیگه همون بت را میشکنی .
نه بواسطه تفکر بلکه یک دفعه یک بت جدید وسط زندگیت هبوط میکنه که دو پادشاه در یک سرزمین نگنجند و دستور از بالایی جدید صادر میشه که 
پ(فتحه) بشکن اون بت(ضمه)
 
+فیلم خوبیه . ببینید ...
من فقط به یک نکته ی اون اشاره کردم .
کل
عید های شعبان یک ته مایه ی غربتی درونش نهفته است. یعنی هر چه هم سعی کنی شادباشی و بخندی باز از  ته دلت نمی‌توانی شاد باشی.
مثلا همین ولادت ارباب اصلا نمی‌توانم درک کنم که با اسم ارباب کف می‌زنند و دست می‌زنند... یا مثلا همین امشب شب ولادت جوان ارباب، که تمام تلاشت را می‌کنی که فکر نکنی به .....
ولی درد ناکترین ولادت‌ش نیمه‌اش است...اصلا مگر می‌شود...شب تولد پدر را بدون پدر جشن گرفت... مثلا میشود تصور کرد بابا زندان باشد بعد همه دور هم بگوییم و بخ
کتاب رو به پیشنهاد باشگاه کتابخوانی آیلا خوندم. کوتاه هم بود. پی‌دی‌افش رو دانلود کردم. حالا بعداً اگه نسخه الکترونیکش بیاد اونم میخرم که حلال بشه. 
تیتا، دختر آخر خانواده و یه آشپز ماهره. اما بنابه یه سنت قدیمی، چون آخرین دختره حق نداره ازدواج کنه و باید تا آخر عمر از مادرش پرستاری کنه. اما تیتا زمانی اینو‌ میفهمه که دل به پدرو باخته و به ماما النا میگه پدرو قراره بیاد خواستگاریش. ماما النا مادری سختگیر و قاطعه و به هیچ عنوان اجازه نمیده ای
می تواند تا ابد عاشقم باشد
و این اتفاق غمگینانه ای است.
عشقی در درونش ریشه دوانده که هیچگاه او را ترک نمی کند. او همان کسی است که من می دانم حتی سالیان بعد، لحظه ای که در کنار زنی دیگر و فرزندانش در حال ترک کردن دنیاست فقط به من فکر خواهد کرد و اینکه چرا هنگام خداحافظی آنجا نیستم که دستانش را بفشارم و گرمای دستم او را به زندگی بازگرداند.
او کسی است که من هر گاه در زندگی کم بیاورم یادم می آید فلانی در یک جایی از دنیا دارد به من فکر می کند، که من در م
فکر می کنید مولانا اسم کتابش را چگونه انتخاب کرده است؟ 
برخلاف دیگر شعرا، او در قید و بند اسم نبوده
و اسم کتابش را مثنوی معنوی گذاشته! مثنوی که یک قالب شعریست...
 
بشنو این نی چون حکایت می کند   از جدایی ها شکایت میکند
این بیت سرآغاز اشعار مولاناست...
که در آن نی، استعاره از انسان است و مصرع دوم اشاره دارد به جدا افتادن انسان از اصل خویش!
و اینکه اگر انسان مانند نی درونش خالی از حسد و کینه و امراض شیطانینباشد نمی تواند آواز انسانیت سر دهد!
 
 
« میخوای مدیر موفق باشی: مثل دانه های قهوه باش !!! »
روزی زن جوانی پیش مادرش میره و از مشکلات و سختی های روزگار گله میکنه ، مادرش پاسخ زیبایی رو با انجام یک آزمایش به دختر میده ، همزمان با حرف ها و گله های دختر ، مادر شروع به جوش آوردن آب در سه ظرف جدا از هم میکنه ، در ظرف اول مقداری هویج میریزه و در ظرف دوم تخم مرغ میندازه و در ظرف سوم هم یک مشت قهوه میریزه .بعد از جوش آمدن آب ، ظرف ها رو جلوی دخترش میذاره ، دختر که با تعجب به این کار مادر نگاه میک
به نام خالق زیبایی‌ها
صدایش را رها کرد، لابه‌لای هیاهوی دنیایی که برای مبارزه با آن دنیایش را به
تلاطم‌ها واداشته بود تا شاید پیروز میدانی شود که با امید برد در آن گام نهاده
و گرد و غبارهایش را با بارانی به زلالی باران پاییز دل‌های بی‌قرار شست‌وشو
داد،  تا رخ‌واره بی‌نقاب درونش را جانی تازه بخشد؛ برای مبارزه‌ای به طولانی
سال‌های گذر کرده از عمرش و بروبد هر چه تنهایی را. مبارزه با تنهایی‌هایی
که وجودش را در حصار تارهای نامرئی ام
اوایل فیلم جایی باز از وودی می‌پرسد که چطور می‌فهمی که چه کاری را باید انجام دهی؟ وودی به او می‌گوید که به وجدانم گوش می‌دم، اما باز اولین بار است این کلمه را می‌شنود و با تعجب از وودی می‌پرسد وجدان چیست و جواب می‌شنود صدایی در درون هر کسی، اما بازِ اسباب بازی فکر می‌کند صدای درونش همان صداهای ضبط شده روی حافظه‌اش هستند، که با فشردن دکمه‌ی روی سینه‌اش بارها و بارها تکرار می‌شوند. در طول داستان چندین بار باز به بن‌بست می‌خورد و برای ر
باگریه می سرایم این شعرکربلارا/تا همنوا بگردم پیغمبروخدارا/بهر حسین مظلوم این اشک مثل زمزم/داردرخ اجابت هرپرده دعارا/یک کاروان رسیده درکربلای مولا/تفسیر مینماید اوصحن نینوارا/مولاحسین ویاران آزاده وشریفند/دشمن به دل گرفته کینه زمرتضارا/هرتشنه لب گرفته تصویرآب آنجا/برکوفیان بیاموز آن گلشن عطارا/سرهازتن جداشد درپیش چشم زینب/برروی نیزه بنگر تمثال آشنارا/درقتلگاه آقاشدصحنه قیامت/اینک نمامجسم آن صحنه وفضارا/آتش گرفته خیمه سجاد هم درونش/خ
وسیله‌ای است که به عنوان یک پوشش محافظ هادی‌هایی که از درونش گذر داده شده‌اند در جهت جلوگیری از صدمه‌دیدن سیم یا عایق آن، و نیز محافظت افراد در برابر تماس ناخواسته با هادی استفاده می‌شود. استفاده از لوله‌های برق در ساختمان‌های تجاری و صنعتی، هتل‌ها، بیمارستان‌ها، ساختمان‌های اداری، فروشگاه‌ها، تأسیسات زیرزمینی معمولاً لازم دانسته می‌شود اما ممکن است در سیم‌کشی ساختمان‌ها و آپارتمان‌ها به کار گرفته نشود. 
لوله برق و لوازم مربو
میدانی؟ از من چیزی نمانده. مگر یک نفر‌چند بار می تواند بشکند و خرده هایش را به هم بچسباند و دوباره بشکند؟ من خسته هستم. خسته تر از‌ این که دوباره جمع کنم خرده هایم را. ضربه ی سختی بود. عمیق بود و محکم! تا مغز استخوان دلم را شکافت. 
راستش را بخواهی، فکر نمی کنم من دوباره تکرار شود. حداقل منی که انقدر عاشق میشدم. فکر نمیکنم احساسم تکرار شود. تو اما قطعا تکرار خواهی شد. دنیا پر است از ادم های مثل هم. اما احساس من به تو قطعا تکرار نشدنی بود...هست؟ نمیدا
دوستان به همتون پیشنهاد میکنیم تو سایت پرنده ها ثبت نام و فعالیت کنید. 100% پرداختی داره و بسیار معتبره. نمیدونید بجز کسب درآمد ازین سایت، چقدر کار درونش لذت بخشه . مرحله مرحله است هی پرنده ها پول جمع میکنن دوباره با همون پول پرنده میخری. هر کدوم ازون پرنده های قرمز که توی فیلم معرفی کردیم، روزی یک دلار سود میده. 24 تا پرنده داشته باشی روز 24 دلار داری. همون 24 دلارو باهاش مثلا 10 تا پرنده میخرید 10 دلار دیگه میره روی درآمدتون بصورت پله به پله .این سای
امروز من یه مامان خیلی خوشبختم
اولین روز دانشگاه آقا پسر هستش
برین کنار مامان آقای مهندس وارد میشود
تو مهندس قلب و روح منی پسرم
برات دنیا دنیا آرزوی موفقیت، شادی و سلامتی دارم
علوم و مهندسی صنایع غذایی رو انتخاب کرد و از مدیریت صنعتی دانشگاه تهران و زبان فرهنگیان تهران چشم پوشی کرد
بخاطر اینکه خلاقیت رو درونش از بین نبرم و به استقلال فکری و تصمیمش احترام بگذارم با تبیین تمام موارد پیرامون بازار کار و موقعیت رشته در داخل و خارج از کشور و همی
کتاب را باز می کند پیش خود می گوید از امشبمان که دیگر 2 ساعت مانده بگذار فردا کتاب را شروع کنم تا بتوانم آن را تماما در یک روز بخوانم. کتاب را می بندد و 35 سال است که قرار است آن فردا بیاید.
همه ما کم و بیش خصلت بالا را داریم بعضی می گویند یک خط کتاب که چیزی نیست بعضی می گویند یک صفحه کتاب و برخی نیز می گویند یک فصل چیزی نیست. اما تمام اینها چیزی هستند خط به خط آن ها نقطه به نقطه شان حرف به حرفشان
اگر این حروف به ظاهر کوچک کنار هم نبودند کتابی هم نبود
یه مورد درگیرشدید مثلا اومده چند تا خیابون پایین تری ( رفتیم از ستاد فرماندهی افطاری گرفتیم اومدیم با معاون کلانتری به درجه سر گردی) 
بیشعور آژیر ماشین رو دم افطار تا اون جا که جا داشت باز کرده یه راست دم داره با سرعت میره و فوش خوار مادر میده به مردم . سن 57 اینا میشه .
یه وقتی ها خود واقعی شو نشون میده ولی چون سنش بالاس احترام سنش رو نگه می دارم . 
پی نوشت یک : زور میاد ببینم این با این سنش داره فوش خوار مادر میده .میخوام بگم که آدم ها خوبی و بدشو د
هفته ی قبل در چنین شبی لحظات شیرینی را در جوار هم تیمی ها و مربی مان گذراندیم ، به ذوق فردا هایی پرگل با پیروزی های بسیار ، غافل از شکست های تلخی که انتظارمان را میکشید ... 
شرح گفتن قصه نیست ، اما یکی از بازیکنان خوبمان که البته بازیکن اصلی نبود اما کلیدی بود ، و اتفاقا دقایق زیادی نیز به میدان رفت ، دیشب خبر باردار شدنش را داد ، البته باردار بود ، آن هم  زمانی که تکل های سهمگینش دروازه را نجات میداد ، موجودی را درونش با خود میکشید ، در واقع تیم
یکی از روش های افزایش سرعت سایت قرار دادن کلیه آیکون ها و عکس های کوچولو موچولو درون یک عکس هست و فراخونی اونا از اون عکس بزرگ برای این کار باید موقعیت آیکون کوچیک رو درون عکس بکشیم بیرون و توی Css درون بگراند قرار بدیم تا نشون بده برای این کار یک سایت هست که میتونید کلیه آیکون های خودتون رو درونش قرار بدید سپس به شما یک کد Css میده  و اینجا میاد عکس کلی رو هم دانلود میکنید و عکس رو درون سایتتون قرار میدید و .... خسته شدم از بس تایپ کردم باقیش خودتون
فرق است بین یک انسان مسلمان واقعی و یک انسان مسلمان غیرواقعی. انسان مسلمان  واقعی خدا را در همه ی احوال نباید از از نظرش دور کند و به وعده های الهی ایمان دارد و این موضوع که "لا موثر فی الوجود الا الله" در درونش نهادینه شده است.

ما باید دنبال رسیدن به این جایگاه باشیم و از همه مهمتر باید مسئولین ما این مشی رو انتخاب کنند. متاسفانه چیزی که در این دوره ی انتخاباتی بیش از پیش بر من ثابت شد این بود که واقعاً علم داشتن کافی نیست؛ باید عمل کرد تا عقاید
تازه دو هفته ست که وارد این مسئولیت های اجرایی شدم . اما همین دو هفته چقدر برایم درس داشت . در بازه ی همین دو هفته فهمیدم که چه طور آدم های مدعی دوستی که اگر یک روز در مقابل آنها ایستادی و از حق گفتی کاملا کاملا ورقشان بر می گردد . در بازه ی همین دو هفته آدم هایی را دیدم که چقدر می توانند پلید و کثیف باشند و به خاطر چند ملیون آخرتشان را بفروشند . حیوانیت آدم هایی را دیدم که عقل وسیله ی سبُعیتشان شده است . در همین دو هفته فهمیدم که چیزی که تا دیروز از
واقعا هیچ احساسی نمیتونه جای احساس موقع خوندن یه کتاب خوب رو بگیره. حتی دیدن یه انیمه خوب هم نمیتونه.
وقتی شروع می کنی به خوندن، آروم آروم آروم درونش ذوب میشی، لابه لای صفحاتش حل میشی. یه کم بعد، فراموش می کنی که میخوای نفس بکشی. فراموش می کنی چطور صفحه ها رو ورق بزنی. اسمت رو، حتی اسم حروف و زبانی که داری کتاب رو بهش می خونی فراموش میکنی. 
تا اینکه به یه جایی میرسی که دیگه نمیتونی تحمل کنی. باید کتابو بذاری زمین و سعی کنی نفس کشیدن رو به یاد بیار
گاهی آدم میفهمد که چیزی اشتباه ست.چیزی درونش درست کار نمیکند،مثل سنگریزه هایی که در مسیر رود اختلال ظریفی ایجاد میکنند.اگر روال هرروز زندگیت را پیش بگیری و چشم هایت را به آن مسئله ببندی، خب این هم یک راهش ست.من اما سکوت میکنم. میگذارم افکارم که آرام شدند،سنگریزه ها خودشان را نشان دهند. گاهی درون نگری دردناک میشود. گاهی مواجه شدن با خود سخت میشود. اما قطعا برای باز کردن هر گره ای اولین مرحله "دیدن" آن گره ست.با توجیه مسئله یا فرار از آن چیزی تغ
خون از گوشه‌ی لبش آرام به پایین چکه می‌کند؛ کسی‌دگر با احساسش قلبش را نشانه رفته است؛ دیگری با احساسش گوشه‌ی تاریکی از اُتاق، دست و پا می‌زند، همانند مرغی که جلادوارانه، سرش را از تنش جدا کرده باشند! تاریکی سرد است؛ دیگر هیچ‌چیز نمی‌تواند درونِ این تاریکی قلبش را به بازی بگیرد؛ حتی همین تاریکی، حتی همین سرمای اَبدی؛ باید چیزی درونِ مَغزش شکل بگیرد، چیزی شبیه به ترس، چیزی شبیه به هیولایی ترسناک درونِ ذهنش، اما عکس‌العملی در کار نیست،
خون از گوشه‌ی لبش آرام به پایین چکه می‌کند؛ کسی‌دگر با احساسش، قلبش را نشانه رفته است؛ دیگری با احساسش، گوشه‌ی تاریکی از اُتاق، دست و پا می‌زند، همانند مرغی که جلادوارانه، سرش را از تنش جدا کرده باشند! تاریکی سرد است؛ دیگر هیچ‌چیز نمی‌تواند درونِ این تاریکی قلبش را به بازی بگیرد؛ حتی همین تاریکی، حتی همین سرمای اَبدی؛ باید چیزی درونِ مَغزش شکل بگیرد، چیزی شبیه به ترس، چیزی شبیه به هیولایی ترسناک درونِ ذهنش، اما عکس‌العملی در کار نیس
خب فیلمشم رفتم دیدم. من فک میکردم کل سه جلد تو همین فیلمه بعد فهمیدم نه هر کتابش یه فیلم جداست. که البته خیلی خوشحال شدم؛ چون تقریباً همه‌ی اتفاقات کتاب توی فیلم هم بود و حتی فیلم خیلی جذاب تر بود به نظر من. اابته فیلمش هم دوساعت و خورده‌ای بود. خشونتش کمتر بود و ( اسپویل )  واقعاً اونجایی که چاقو زد تو دست ژنین خییییلی با حرکتش حال کردم. خیلی D: 
 
اولش گفتم این چه بازیگریه برا نقش تریس انتخاب کردن. این یه چوب خشک واقعیه :)))))) من یه چهره‌ای شبیه
طبق آمار هشتاد و هفت هزار زوار پاکستانی از مرز میرجاوه برای پیاده‌روی اربعین وارد کشور شده اند.
نه به جان خریدن این همه درد و رنج زائران با عقل جور در می آید نه سر و
دست شکستن مردم عراق و مردن سایر کشورهایی که خادمی زائران رو در طول مسیر
انجام میدن، واقعا شعار الحسین یجمعنا رو می توان حس کرد و درک کرد.
شرکت های تجاری و حکومت ها هزینه ها می کنند، کمپین ها راه می اندازند و از
بروزترین ابزارها مثل رسانه ها استفاده می کنند تا یک جنبش چند هزار نفر
درجه ابهام 2 از 4
معنا: استثنائا گفته نمیشود
در بین صدای رعد و برق و بالا و پایین رفتن قایق چوبی ام در میان امواجِ اقیانوسِ سیاه تنها یک راه آرامش برای خود میبینم...
و آن گرد آبی هولناک است که باید در عمقش فرو بروم و درونش به خود بپیچم و دست و پا بزنم و غرق شوم...
تا بعد، از آن طرف زمین بجوشم... 
و تبدیل به اقیانوسی آرام و وسیع گردم که مایۀ استفاده ی بسیاری از جانوران و گیاهان شوم...
تا پس از  آن حداقل کسی در من قایق چوبی اش شبانه، درگیر موج ها و نا آرام
                                                                                                          
                                                                                               
توجه زیاد به لکه ها، توجه به گرد و خاک و اینکه کجا نشسته اند، توجه وسواس گونه به تمیزی و ایجاد اضطراب برای خود و اطرافیان، طعنه زدنهایی که از درونش" من خیلی تمیزم" و " تو چقدر شلخته‌ای" بیرون می آید، تلخ کردن روزهای زیبای منتهی به سال نو همه و همه از زنان بر می آید و نیشش را بر ز
کتابها، دربهای بزرگی هستند به سمت بیشمار دنیای دیگر!!! میتوانی از میان هزاران، یک درب را انتخاب کنی، سرزده و نامرئی واردش شوی!  مثلاً سر از خانه ای آنطرف کرهٔ خاکی تووی نیویورک در بیاوری، روی کاناپهٔ قرمز مخملی لم بدهی و با آدمهای درونش زندگی کنی! گویی بینشان هستی درحالیکه نیستی! از غذاهایی که روی میزشان چیده اند بخوری، در بزمهای شبانه شان بنوشی و برقصی، وارد اتاقها شوی، عشقبازیشان را بدون آنکه متوجه حضورت شوند تماشا کنی، هر کجا میروند آنجا
امشب یاد اون صحنه ای افتادم که اردلان با چشمای خونِ خیس ولو شده بود و چیز زیادی تنش نبود. سیگار میکشید و روی پای خودش خاموششون میکرد. چهره‌اش حس خاصی نداشت. نه، حتی درد اینم باعث نمیشد درد بزرگتر درونش برای یه لحظه ساکت بشه. والرین این وسط زنگ زده بود و اولش خوب بود. اردلان با محبت عمیقی که بهش داشت جوابشو میداد. مثل همیشه. بعد والرین یهو تلخ شد و حرفای تندی زد. اردلان به روی خودش نیاورد.‌ چیزی نگفت. گذاشت بگه. تموم که شد چشماش رو‌ بست. جایی نداش
به شدت دلم هوای نوشتن را کرده بود. قلم و کاغذی برداشتم و کمی بعد لعنت فرستادم به دستی که عادت کرده به تایپ کردن توی گوشی و خودکار رو رها کردم. دلم می خواست یکم توی تنهاییام برای خودم فکر کنم.راستش این روزا نه رضایتی از اتفاقای درونش دارم و نه رضایتی از خودم، این نارضایتی باعث میشه تنفرم از خودم بیشتر بشه و این که اطمینان پیدا کنم من نمی تونم خود مزخرفمو تغییر بدم. وقتی میگم از شرایط الانم راضی نیستم یه صدایی ته ذهنم می گه خب چیکار کنم که رضایت د
حیوانات بهترین دوستان ما هستند . ان ها همراهان فوق العاده ای برای ما هستند . به ما حس خوب و مثبتی می دهند و به صاحبانشان بسیار وفادار هستند .  بر خی حیوانات به طرز باور نکردنی شجاع هستند و زندگی خودشان را برای انسانها به خطر می اندازند 
 
در زیر به داستانی واقعی  می پردازیم . 
جوانی بیست ساله بعلت نزاع خیابانی  با افرادی شرور مواجه می شود . شب بعلت وضعیت نامناسب و سر و صورت خونی به پشت بام  خانه اش می رود و شب را در انجا می خوابد . تا پدر و مادرش
کلید رو توی قفل چرخوند و وارد سرزمین عجایبی که متروک شده بود پا گذاشت.تب خفیفی که داشت سستش کرده بود. دلش میخواست پیش بقیه بمونه اما احساس کرد باید تنهاشون بزاره‌.همه ی اون احساس خوب کم کم محو شد و از بین رفت.دست و پا نمیزد. آروم بود اما نه از نوع آرومش. آروم بود چون نتونسته بود دل بکنه و توی تزریق آرامش شکست خورده بود‌.چشم هاش رو با وحشت میون اون همه تاریکی باز نگه داشته بود اما تاریکی هنوز همون بود.تند تند تلک زد اما اون تاریکی با عدالت و تندی
دوست داشتم بگویم دقیقا از ساعت  بیست و چهل و هفت دقیقه یکشنبه یکم دی ماه و با دیدن یک عکس، که عقل می گوید " کمکم کن" درونش موج می زد، یکی از شب های قشنگ زندگی ام تبدیل شد به کابوس تقریبا یک ماهه ام، یک ماه است توضیح می دهم نه مریض نیستم، به دکتر احتیاج ندارم و هر بار که پدهای خونی توی سطل های دستشویی های زرد و کثیف خوابگاه را می بینم سه بار معده ام را تا گلویم بالا می آورم و چشم هایم را به کثافت های دیگر می دوزم.دوست داشتم صاحب عکس را پیدا کنم وبا د
فکر می کنید مولانا اسم کتابش را چگونه انتخاب کرده است؟ 
برخلاف دیگر شعرا، او در قید و بند اسم نبوده
و اسم کتابش را مثنوی معنوی گذاشته! مثنوی که یک قالب شعریست...
فکر می کنید مولانا اولین بیت کتابش را چگونه آغاز کرد؟ بر خلاف دیگر شعرا که با نام خدا شروع کرده اند...
بشنو این نی چون حکایت می کند   از جدایی ها شکایت میکند
این بیت سرآغاز اشعار مولاناست...
که در آن نی، استعاره از انسان است و مصرع دوم اشاره دارد به جدا افتادن انسان از اصل خویش
و اینکه اگ
به نام نامی اللهدر هزارتوی دنیای خیالی، مدادی از جنس رنگ های، رنگین کمانی را لابه لای انگشتان راکد شده از روزهای
پر تکرار زندگی لغزاندم تا با به نقش درآوردن حوضی لبریز از آبی آسمانی دریاهای بی کرانه دنیا؛ آرامشی از
جنس آب را به وجود خسته از طوفان های مداوم زندگی ام، مهمان کنم.
با فرو افتادن؛ نوری از طلوع پرمهر آفتاب همیشه سوزان، موجی پرشور حوضچه کوچک نقاشی شده ام را در
برگرفت و تلاطمی هر چند کوچک اما خارج از دایره تکراری دنیایم را به بی فروغ
بنام پروردگار بی همتا و یگانه
با عرض سلام
در میان کاغذها،نوعی کاغذ وجود دارد،که وقتی از دور به انها نگاه کنیم،نور رو انعکاس میدن و به نوعی براق هستن! به این نوع کاغذها گلاسه گفته میشه! و البته با اصطلاح کاغذ روغنی هم معروفه! ..
کاغذ گلاسه،درونش علاوه بر خمیر کاغذ،نشاسته و پلاستیک به کار رفته،و بخاطره همین دو ماده هم قدرت جذب رنگش بالاتر رفته و هم باعث شده حالت برق داشته باشه. 
کاغذ گلاسه به دلیل استفاده از پلاستیک! خاصیت ضد ابی هم نیز دارد!
ادا
خیلی فیلم حوصله سر بری بود ولی دیگه چون قصه مشهوری بود به زور تا آخرشو نگاه کردم که ببینم چی میشه.
 
یه چیزی رو راس می گفت. این که آدم به عشق زنده است.
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود 
 
اما عشق بیشتر به شخصیت خود عاشق مربوطه تا این که عاشق چه کسی میشه. پسره درونش پر از عشق بود واسه همین همه ی این سال ها رو با سرمستی و شادی زندگی کرده بود ولی دختره چون وجودش عاشق نبود یه دفه به نظرش همه اینا توهم اومد و crash کرد! آخر
{وظایف منتظران - شماره 36}
 
تسلیم بودن
 
امام سجاد(ع) میفرمایند: کسی بر ایمانش ثابت نمی ماند مگر آنکه ... در درونش از احکام و گفته های ما ناراحت نشود و در برابر ما اهل بیت "تسلیم" باشد. [بحار، ج۵۱]
اگر کسی این حالتِ تسلیم بودن را نداشته باشد، نمیتواند اعتقاد به امام زمان را در زمان غیبت کبری حفظ کند و از دین خارج میشود.
امام جواد(ع) در انتهای حدیثی طولانی میفرمایند: (مهدی) غیبتی دارد که مدت آن طولانی و روزهای آن زیاد است. کسانیکه اخلاص دارند، انتظار ظ
میگفت انسان درد و رنجش درونیش زیاده، حتی اگه در شرایط ایده آل رفاهی باشه، باز درونش درد میکنه. کی این درد ساکن میشه؟ وقتی که مست چیزی باشه... مست شراب انگور، مست عشق و یار، مست کار و شغل... تو یا نباید میومدی پزشکی، یا حالا که اومدی باید مست حرفه ات بشی. وگرنه دردت میکنه همیشه... درد نقصان، درد تنهایی... 
اعتبار پزشک از شیشه شکستنی تره. غفلت کنی ،چایی خوردنت رو اولویت قرار بدی به بیمار تو وضعیت سپسیس ات که یک ساعت وقت داره فقط، کارت تمومه... 
میگفت م
رژیم غذایی در ماه پنجم بارداری
مادری بدون شک یکی از اتفاقات مهم و زیبا در زندگی زنان است این لحظه نقطه عطفی در زندگی هر زنی است. لازم است که مادران غذاهای مناسبی بخورند و از سلامت خود و فرزندشان در بهترین شکل مراقبت کنند.
زمانی که یک زن، وارد سه ماهه دوم بارداری خود شود، بدن او به طور قابل توجهی تغییر می کند کوچولوی درونش، شروع به شکوفه شدن می کند، که باعث بزرگ شدن شکم او می شود اشتهای او برای غذاها، همانند هورمون هایش تغییر می کنند. هیجان ما
نشانه تبر در گنج یابی و دفینه یابی
از نشانه هایی است که که کمتر از آن استفاده شده است و اکثرا راهزنان از این نشانه استفاده می کردند.آن چیزی که باید در تبر دقت شود، این است که نوک قسمت پشتش درست شده یا نه. اگر نوک پشتش درست شده باشد، دو و سه باید مقایسه شوند و در جهت متفاوت به درختان قدیمی دقت شود.
نشانه های گنجخرید فلزیابنشان تکمیل کننده به احتمال زیاد درخت خواهد بود.
اگر درخت هم وجود نداشته باشد می توان از محاسبات ریاضی استفاده کرد. درازای تبر
- می خوای منم یه فعال (activist ) باشم، اما من مرد قانون ام. تو یه قهرمان میخوای آدیتی
+ نه آیان من قهرمان نمیخوام. فقط یکی رو میخوام که منتظر قهرمان نمونه
article 15 یا ماده 15 قانون اساسی، میگه تمام مردم صرف نظر از دین، نژاد، وضعیت مالی و ... باهم برابرند. آیان یه افسر پلیسه که پدرش اونو به یه منطقه ی مرزی فرستاده برای تنبیه. روز اولی که میاد یه خانواده میان تا گزارش مفقود شدن دخترشونو بدن، ولی دستیار ارشدش اونا رو رد میکنه. میگه اینجور چیزا اینجا عادیه، د
انار بود، انار سرخِ خندان، کسی نمی‌دانست درونش چه خبرهاست، پر از دانه های کوچک و سفید و صورتیِ ترش یا دانه های درشتِ قرمزِ شیرین؟
پوسته اش که شکاف برداشت دیدمش، پوسته اش به این زودی ها شکاف بر نمی‌داشت و من از معدود آدم هایی بودم که می‌توانستم از کنار آن شکاف دانه های دلش را ببینم، هنوز هم نمی‌دانم خودش می‌خواست مرا تا پایِ آن شکاف بکشد یا خودم پیدایش کردم. 
رو کردم و آسمان و گفتم خدایا بسپاریدش به من! گفتند نمی‌توانی. گفتم بسپارید. گفتند
این دل چون کوره داغ است. درست است، این منم که با هر ضربان، سخت و سنگین و بی‌بخشش، یک نقطه از درونش را فرو می‌بلعم. موذی و جانسوز مثل میخ آهنینی که هیچ‌کس ندیده وارد یا خارج شود، یا  مثل حفره‌ی آتشی خاموش‌تشدنی، آنجا هستم. من خشمم.
هر کار کوچکی برای من مانند جابجایی نیمی از رشته کوه‌های زمین است. در درون من هزار کوه خوابیده، جامد و بی‌حرکت. خشک و خم‌ناپذیر. من سنگم.
من آنجایم، وقتی او به چیزی فکر میکند. یک خط پررنگ و مشخص که همه‌چیز را احاطه ک
بنام خداوند بخشنده و مهربان ..
باسلام.
بدترین مردم کسى است که در کار پروردگارش، از مردم بترسد و در کار مردم، از پروردگارش نترسد . حضرت علی(ع)
صبح زود از خواب بیدار میشه! بدو بدو لباس میپوشه! که بره مدرسه یا سر کار یا ..! ازش میپرسی چرا این کاری رو میکنی؟! بهت جواب میده،شوخی میکنی؟! با جدیت تمام بهت پاسخ میده،اگر نرم اخراج میشم،تنبیه میشم! 
انوقت برای نماز و انجام کارها واجبش انگار نه انگار! . در اعمال و رفتارش که خوب دقت میکنی،به این میرسی،که از نظ
بعد از عشق

نوشته الیف شافاک

ترجمه ارسلان فصیحی

نشر نیک
روایت بارداری در کتاب ها 


 

رمان بعد از عشق یا همان شیر سیاه الیف شافاک را دوست
ندارم. هرچند به نظرم می‌آید که ترجمه خوب و روانی دارد و مترجم طنز داستان را هم
به خوبی در آورده، و البته که چندبار مطمئن می‌شوم که مترجم زن نیست و ارسلان نام
مردانه‌ای است. اما گمان می‌کنم که این مرد هم مثل اشمیت یا دنیای زنان را خوب می‌شناسد
و یا مشاور زن خوبی دارد.

کتاب روایتی است از جنجال یک زن که می‌تر
((به نام خداوند مهربان))
 
شیرین در درونش ، شوری به پاست امشب
فرهاد ، کوه کن شد! سوری به پاست امشب
 
شاید صدای این دل از عشق پرده برداشت
فرهاد شرمگین شد! شیرین که تیشه برداشت
 
گویند در ره عشق ، باید ز سر گذر کرد!
باید گذشت و رد شد تا کوی او سفر کرد!
 
جان است گرچه شیرین ، عمر است گرچه زیبا
باید ز مرگ نوشید!  چون شربتی گوارا
 
در راه عشق و ایثار ، فرهاد ها زیادند!
کز جانشان گذشتند...  سر را به باد دادند!
 
 

 
نقاشی. ویلون. زبان جدید.
چیزاییکه باید ادامشون بدم.
دلم میخواد تو نقاشی انقدر خوب شم که به راحتی بتونم یه چهره رو طراحی کنم و آبرنگ رو هم یاد بگیرم.
و ساز ویلون سازیه که همیشه خودم رو در حال نواختنش تجسم کردم و دوست دارم یروز بلاخره یادش بگیرم.
باید زبان جدید یاد بگیرم و منی که انقدر عاشق بزرگی دنیام خودم و مغزم رو همگام با اون بزرگ کنم.
دارم میبینم. دارم اونروز رو میبینم. روزیکه دانشجو شدم جلوی چشمامه.
من آنه دانشجوی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی ته
ایجاد انقلاب روحانیحجم: 5.86 مگابایت
... اگر روح کلام خدا را بشنود ، حتماً درونش انقلاب ایجاد میشود ...
... اینکه معمولاً کسانی که در کار تبلیغ دین هستند ، نمی توانند تحول روحانی ایجاد بکنند ، این سِرَّش همین هست که زبان روح بسته هست ، سخن باید با نور همراه باشد ، یعنی ...
... اگر میخواهند وَعظشان ، اگر میخواهند تبلیغشان در جامعه اثر داشته باشد ، باید نورانی بشوند ...
... نورانی شدن با خواندن نیست ، با نوشتن نیست ، با درس خواندن نیست ، با مدرسه و استاد دید
یادت نره که قبلا چی کشیدی. یادت نره که همیشه دلت میخواست قلبت خالی از هر حسی باشه. نباید اینارو یادت بره.
حس دوست داشتن و بودن یکی توی زندگیت شاید بنظر خیلی رمانتیک بیاد ولی درونش درده. یادت نره بزرگترین نقطه ضعف تو احساساتته.
هنوز یادمه. من یه آدم کاملا تک بعدی ام. و بخاطر حال روانیمم که شده بهتره تنها باشم.
یه ضربه دیگه مبتونه به کل منو از پا دربیاره. باید تا جاییکه میتونم از احساسات فاصله بگیرم وگرنه آسیب میبینم.
همش میترسیدم از اینکه آیا عشق
سلام 
امشب پنجشنبه بود(جمله رو:)).میدونی چند وقتی هست که پنجشنبه‌ها بوی پنجشنبه رو نمیده.پنجشنبه‌هایی که بعد یه هفته خسته کننده میرفتم باشگاه با بچه و آخر تمرین تو رختکن یا کنار سالن ولو میشدیم.ممد از دوست دخترای جدیدش و مهمونیایی که میرفت میگفت و ما هم چرت و پرت میگفتیم و میخندیدیم.تو راه برگشت هم لش سوار ماشین بودیم.فوتبال ۱۲۰ ساعت یازده شب شبکه ورزش تنها چیزی هست که از اون پنجشنبه‌ها باقی مونده.داشتم. به تکاپوم برای درسایی که این ترم ارا
بنام خدا
باسلام.
شاید بارها در جاهای مختلف،شنیده اید،که بحث شده است، و به یک وسیله حافظه(!)،هرکس یک چیزی گفته! یک نفر گفته هارد ! یک نفر دیگه گفته مموری! یک نفر دیگه گفته رم! و این برای شما سوال شده،اصلا این وسایل نام واقعی شان،چه چیزی می باشد! برخره چه نامی برای انها وجود دارد! 
ابتدا 
حافظه ! (به انگلیسی"Memory" با تلفظ "مموری")
به کلیه قطعات الکترونیکی،که می توانند،اطلاعات درون خودشان ذخیره سازی کنند،مموری یا حافظه گفته میشود! پس هر وسیله ی الکتر
بنام خدا
باسلام.
شاید بارها در جاهای مختلف،شنیده اید،که بحث شده است، و به یک وسیله حافظه(!)،هرکس یک چیزی گفته! یک نفر گفته هارد ! یک نفر دیگه گفته مموری! یک نفر دیگه گفته رم! و این برای شما سوال شده،اصلا این وسایل نام واقعی شان،چه چیزی می باشد! برخره چه نامی برای انها وجود دارد! 
ابتدا 
حافظه ! (به انگلیسی"Memory" با تلفظ "مموری")
به کلیه قطعات الکترونیکی،که می توانند،اطلاعات درون خودشان ذخیره سازی کنند،مموری یا حافظه گفته میشود! پس هر وسیله ی الکتر
بنام خدا
باسلام.
شاید بارها در جاهای مختلف،شنیده اید،که بحث شده است، و به یک وسیله حافظه(!)،هرکس یک چیزی گفته! یک نفر گفته هارد ! یک نفر دیگه گفته مموری! یک نفر دیگه گفته رم! و این برای شما سوال شده،اصلا این وسایل نام واقعی شان،چه چیزی می باشد! برخره چه نامی برای انها وجود دارد! 
ابتدا 
حافظه ! (به انگلیسی"Memory" با تلفظ "مموری")
به کلیه قطعات الکترونیکی،که می توانند،اطلاعات درون خودشان ذخیره سازی کنند،مموری یا حافظه گفته میشود! پس هر وسیله ی الکتر
پیش نوشت: فکر کنم 26 آبان بود که چند ساعتی توی خونه تنها بودم... یهو هوس سنتور زدن کردم اما دلم آهنگایی که بلد بودم رو نمی‌خواست... انگار چیزی آماده‌ی تولد بود... :)
-----------------------------------
 
بیست و هشت.
 
تنهایی
آرامش
غلیان
ناگاه دیدم جلویش هستم
پس شروع به نواختن کردم....
 
نواختن از تلاطم‌هایم
از دریای مواجی که درونم بود
از درون مواجی که دریایم بود
از دریای درونی که مواج شده بود....
 
هرچه بود را درونش ریختم
یک برون‌ریزیِ بزرگ
یک لای‌روبیِ عمیق
یک رهای
عنوان: حضرت علی در برترین سفینه‌های فضایی عالم سوار است
 
در صفحات‌بعد پست مجموعه تصاویر از متن موجود می‌باشد
 
متن: مجالس شیخ مفید، امالی شیخ طوسی: عبد اللَّه بن عبّاس می‌گوید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می‌فرمود: ای مردم! ما تنها چهار نفریم که در قیامت سواره‌ایم و سواره دیگری جز ما نیست. مردی عرض کرد: ای رسول خدا آن سواران چه کسانی هستند؟ فرمود: من بر براق خود سوارم، و برادرم صالح (پیامبر) بر همان مرکب که قومش آن را پی کردند، و
آه آمده ام که یک عالم غر بزنم ! از دمدمی مزاجی این روزها و حتی شاید این سال هایم بگویم و این رخداد تکراری نفهمیدنی که در کسری از ثانیه احوالاتم را تغییر می دهد و مرا از شادترین به غمگین ترین ، از مشتاق ترین به بی حوصله ترین و از علاقمندترین به متنفرترین تبدیل می کند. خیلی عجیب است که ناگهان ببینی که چیزی که تا این اندازه برایش مشتاق بودی برایت پوچ و بی معنا شده و دیگر کوچکتری میل و کششی به سمتش نداری ... یا اینکه حوصله و انگیزه ات بی خبر ته بکشد و ت
امروز در دفتر، دو بیمار باردار را دیدم که به شدت نگران حرکات نوزاد بودند. بیمار الف نگران این بود که نوزاد تقریبا به همان اندازه عادی حرکت نمی‌کند، در حالی که بیمار ب از ورزش آینده او می‌ترسید.
آنچه که "عادی" برای حرکت کودک در دوران بارداری در نظر گرفته می‌شود، بسیار متفاوت است. این ممکن است به درک این مساله کمک کند که کدام حرکات غیرطبیعی هستند و زمانی که شما باید به تامین‌کننده خود زنگ بزنید
تسریع
به عنوان یک نویسنده، من بیش از حد برای اغلب
بسم الله الرحمن الرحیم
سکوتم از سر درد است
راضی نیست
سکوتم از سر رنج است
راضی نیست
سکوتم را نشانی از رضایت
نشانی از نگاه ساده یک مرد دریایی سکوتم را نشانی از سر همراهیت تفسیر کردی
غلط کردی
سکوتم
را نشانی از سر همرایت تفسیر کردی ولی اگه شویی روزی
سکوتم زاده بغض ایست در سینه
که از فریاد سختم بازمی‌دارد
درون سینه ام بغضی است
اری
همان بغضی
که فریادی درونش حبس می باشد
اگر سرخی صورت
نشان از نشئگی دارد
ولی این سرخی صورت
نشان از بغض و کین و
خشم و
امروز خیلی خوب بودم تقریبا تمام کارهامو انجام دادم و کلی هم از صبح کتابمو جلو بردم شدم همون مائده ای که حسرت شده بود دوباره مثلش شدن ولی خب اتفاق افتاد. 
میخوام مقالهٔ مرگ مؤلف رو بخونم نمیدونم برای بار چندم میشه. اما فکر میکنم اشکالی نداشته باشه. جدا از اون در مورد چیزی هست که من الان درگیرشم. 
خبر خوب کتاب قطعات تفکر برام ارسال شده امشب به دستم میرسه بالاخره.
 
کتاب جنایت و مکافات ، نوشتهٔ فیودور داستایفسکی ، ترجمهٔ احد علیقلیان، نشر مرکز
ه
نام کتاب: #ادبار_و_آیینه | نویسنده: #محمود_دولت_آبادی | #موسسه_انتشارات_نگاه | ۱۲۸ صفحه.این کتاب شامل داستان های #ادبار ، #مرد ، #بند ، #آینه و #ته_شب است..ادبار:رحمت از دار دنیا یه گیوه می خواد و منتظره که باباش از شهر واسه اش گیوه بخره، اما نه تنها به گیوه نمی رسه بلکه مادرش رو هم از دست می ده!.مرد:ذوالقدر، خواهرش (ماهرو) و برادر کوچکش (جمال) به همراه پدر و مادرش توی یه کاروانسرا زندگی می کنن و داستان در مورد فقر این خانواده ست..بند:توی این داستان، زندگ
ملت عشق /تقدیر /انتخاب/آینده_سرنوشت  
 
   سنگی را اگر به رودخانه‌ای بیندازی، چندان تاثیری ندارد. سطح آب اندکی می‌شکافد و کمی موج بر می‌دارد. صدای نامحسوس "تاپ" می‌آید، اما همین صدا هم در هیاهوی آب و موج هایش گم می‌شود. همین و بس. اما اگر همان سنگ را به برکه‌ای بیندازی… تاثیرش بسیار ماندگارتر و عمیق‌تر است. همان سنگ، همان سنگ کوچک، آب‌های راکد را به تلاطم در می‌آورد. در جایی که سنگ به سطح آب خورده ابتدا حلقه‌ای پدیدار می‌شود؛ حلقه جوانه
میگوید دوستم دارد، هیچ نمی‌گویم. می‌گوید دوستم دارد چون همیشه حرفایی میزنم که حالش خوب می‌شود. 
نمی‌توانم بهش بگویم واقعیت همیشه دورتر از تمام حرف‌ها قشنگی است که من می‌زنم. 
نمی‌توانم بگویم من بیرونِ ذهنم رنگ های روشن جریان دارد و درونم اما... 
درون جان و جسمم، انگار آدمی نابینا نشسته و تاریکی محض است.
انگار من پارچه سفیدی هستم، که روزی زنی شاد، با آواز مرا روی بندِ آبی رنگ پشت بام رها کرده است و دیگر هرگز باز نگشته.
درون من غمِ شب اولی ا
صبحِ زود! آسمان دلش ابری‌ست و شاید باران بگیرد.شاید هم تا سرِ ظهر که میخواهم دوباره ساندویچ بخرم،هوا آفتابی و گرم شود.حالا نمیدانم آن کتِ زرشکی‌ام را بپوشم یا زیر مانتوی لیمویی‌ام،آن بلوزِ گپِ سرمه‌ای را!حال بگذریم! داشتم چه میگفتم؟هان! صبحِ زود! همان زمان که به سختی دل میکَنم تا از زیرِ پتویِ گرم و نرمم بیرون آیم و هوایِ نیمه سردِ پاییزیِ اتاق به من میخورد.از همان لحظات که لرزم میگیرد و دندان‌هایم یکی پس از دیگری بر روی هم میلغزند و گاهی
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
آسمان شب روشنایی‌اش را چندین برابر کرده تا میزبان عروس فصل‌ها باشد
عروسی سپید‌پوش که قدم‌های بلوری شکلش را به نرمی به زمین خزان‌زده
پاییزی هدیه می‌کند تا عاشقانه‌ای به نام زمستان را رقم بزند.
عاشقانه‌ای که به دنبالش رویش‌ها و سرسبزی بهاری را درونش پنهان کرده
و زیر سپیدی‌های ظاهری‌اش مانند مادری آن راه قدم به قدم به تولد دوباره
نزدیک می‌کند.
آهای زمین باران‌زده از باران‌های رگباری پاییزی آماده باش
باید امشب بروم.
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد، بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست،
رو به آن وسعت بی‌واژه که همواره مرا می‌خواند.
یک نفر باز صدا زد: سهراب
کفش‌هایم کو؟
 
سهراب شاید دلی زخم خورده داشت، جانی که هیچکس تکه هایش را نچسباند، بخیه نزد. خسته بود از مردمان خاکستری، آدم های فراموش شده در گذشتن و رفتن پیوسته، در تکرار روزها، در روزمرگی ها. از نارفیقان فراموش کننده در قهقه های خوشی. شاید درک نمی کرد چ
خودم را وارونه روی تخت پیدا کردم. صبح امروز وقتی چشم باز کردم به صورت چندش آوری وارونه بودم. امعاء و احشایم به صورت وحشیانه ای روی بدنم آونگ بودند. مغزم بیرون از پوست سرم بود و موهایم رفته بود به جای مغزم توی کله. رگ و پی های دست و پایم هم دیدنی نبود. از دیدن خودم وحشت کردم؟ بله که وحشت کردم. آدم صورت حیوانی و متهوعش را ببیند چه حسی بهش دست می دهد! جلوی آینه بایستد و به جای روکش زیبایش کثافات درونش را ببیند. آدم را ترس و هراسی در برمی گیرد که نمونه
سلام خدمت خانواده برتری ها 
دخترم و ۱۹ ساله، سوالی دارم که واقعا فکرم رو چند روزه درگیر کرده، شاید خیلی این سوال پرسیده شده اما من واقعا جواب درستی پیدا نکردم اینکه از کجا بفهمم یه پسر به من علاقه داره یا حداقل یه حسی نسبت به ما درونش داره به وجود میاد؟، تو این چند روز اتفاقاتی واسه م افتاده که نمیتونم تشخیص بدم که این چه حسیه که اون طرف مقابل داره؟ 
بیشتر میخوام نشانه های شکل گیری عشق رو تو پسران بفهمم، و اینکه چیکار کنم ایشون بهم علاقه پید
نشسته بودم پشت در مطب دندانپزشک، منتظر که نوبتم برسد. صدای آن دستگاه مخوف که احتمالا یک چیزی درونش می‌چرخد و دندان آدم‌ها را می‌تراشد از پشت در شنیده می‌شد. سرم را گرم کرده بودم با روزها در راهِ مسکوب.
مسکوب در تاریخ بیست و چهار بهمن پنجاه و هفت نوشته:
«امروز از رادیو شنیدم بعضی از کسانی که این روزها اسلحه به دستشان افتاده، با آن‌ها در اطراف شهر پرنده شکار می‌کنند. آن هم در این آستانه بهار و نزدیک تخم‌گذاری. فکر کردم که این سلاح‌ها برای شک

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

راه شهدا